دکتر دووم کیست و چه نقشی در آیندهی مارول خواهد داشت؟
دکتر دووم یکی از معروفترین و شرورترین ویلِنهای مارول است و با توجه به حواشی ایجاد شده برای دنیای سینمایی مارول و اتهامات «جاناتان میجرز»، بازیگر نقش «کنگ»، ضدقهرمان و شرور اصلی چندین سال آیندهی این جهان سینمایی، دکتر دووم با بازی «رابرت داونی جونیور» خواهد بود. برای اینکه درک درستی از مسیر آیندهی این فیلمها داشته باشیم، باید ابتدا با داستان دکتر دووم آشنا شویم و سپس کمیکهای منبع اقتباس را بررسی کنیم. در ادامه با تکشات همراه باشید.
داستان شکل گرفتن شخصیت دکتر دووم به اندازهای که باید، معروف نیست و در اقتباسهای متفاوت، بهطور معمول سعی میشود تا از وارد کردن جادو به داستان جلوگیری کنند که موجب کم شدن عمق این شخصیت میشود. جادو نه تنها بخشی از قدرتهای این ضدقهرمان است، بلکه بخش بزرگی از سرگذشت زندگی او را شکل میدهد و موجب درک بهتری از انگیزههای او میشود.
داستان اصلی دکتر دووم در کمیک
دووم نخستین بار در اوایل دنیای مارول مورد اشاره قرار گرفت. در کمیک شمارهی ۵ «چهار شگفتانگیز» یا همان Fantastic Four که در سال ۱۹۶۲ منتشر شد، «رید ریچاردز» یا «آقای شگفتانگیز» در پنج پنل سرگذشت «دکتر دووم» را تعریف میکند. در نهایت، این داستان به طور کامل در کمیک سالانهی شمارهی ۲ چهار شگفتانگیز تعریف شد. از اینجا به بعد، داستان دووم بارها مجدد تعریف شد و تغییراتی جزئی اعمال شدند. کمیک Marvel Superheroes شمارهی ۲۰ برای اولین بار «والریا» را به عنوان دوست کودکی و اولین عشق دووم معرفی نمود و کمیک Astonishing Tales شمارهی ۸ نیز ماجراجویی او را برای رها کردن روح مادرش تعریف کرد. «جان بیرن» سرگذشت دکتر دووم را در کمیک چهار شگفتانگیز شمارهی ۲۷۸ برای دههی هشتاد میلادی بهروز کرد و رمان گرافیکی Triumph and Torment ماجرای مادر دووم را به پایان رساند.
جدیدترین برداشت از سرگذشت این شخصیت پرطرفدار توسط «اد بروبیکر» در سال ۲۰۰۶ و در قالب داستانی شش قسمته به نام Books of Doom تعریف شد. اگر میخواهید از فلسفهی شخصیت دکتر دووم سردربیاورید، خواندن این داستان را شدیدا به شما پیشنهاد میکنم. در ادامه به ساختار کلی داستان این ابرشرور دنیای مارول در نسخههای مختلف میپردازیم.
گذشتهی دووم
«ویکتور وان دووم» در اروپای شرقی و کشور «لاتویریا» متولد و بزرگ شد. لاتویریا طبق نقشهی جغرافیایی دنیای مارول، کشور کوچکی در مرز مجارستان است و با کشورهای خیالی دیگر «سیمکاریا» و «ترانسیا» همسایه است. «سیمکاریا» یکی از کشورهای پرتنشی است که در بازیهای Spider-Man اینسامنیاک نیز به آن اشاره شده. لاتویریا همچنین با محل زندگی دراکولا یعنی «ترانسیلوانیا» نیز هممرز است. این احتمال وجود دارد که در دنیای سینمایی مارول، «سکوویا» یکی از همسایههای لاتویریا باشد و شاید اتفاقات فیلم Avengers Age of Ultron در زندگی دکتر دووم تأثیرگذار باشند.
ویکتور بیرون از شهر «هاسِنستات» و در کمپ کولیها به دنیا آمد. این شهر در نهایت توسط خودش به عنوان «دوومستات» شناخته خواهد شد. والدین ویکتور هر دو بخشی از قبیلهی کولیهای «زِفیرو» بودند و دووم خود را تا کنون یک کولی معرفی میکند و از آن خجالت نمیکشد. هر چند که کمکهای ویکتور به کولیهای دیگر بیشتر در راستای پیش بردن اهداف خودش بوده.
در طول کودکی دووم، لاتویریا تحت سلطهی «بارون ولادیمیر فورتِناف» ظالم بود و کولیها از قشرهایی بودند که در این حکومت بسیار اذیت میشدند. «ورنر»، پدر دووم که دکتری صلحطلب بود، به این شرایط ناگوار عادت کرده بود؛ اما «سینتیا»، مادر دووم هرگز در برابر ظلم و ظالم کوتاه نمیآمد.
مرگ سینتیا و ورنر
«سینتیا وان دووم» ساحرهای قدرتمند بود و شخصیت محکم و استواری داشت. او مدتی رهبر قبیلهی کولیها بود و با استفاده از جادویش از جمعیتشان در برابر «بارون» و مردانش محافظت کرد. هنگامی که ویکتور چهار سال داشت، سینتیا با «مفیستو» که همان شیطان دنیای مارول است، عهد اشتباهی بست و روحش را در ازای قدرت از بین بردن «بارون» به او فروخت.
مفیستو نیز او را گول زد و قدرت غیرقابل کنترلی را به او داد. وقتی که سینتیا تلاش کرد با چندین سرباز مبارزه کند، همهی آنها را کشت و در نتیجهی این امر، کودکان روستای نزدیکشان قتل عام شدند. او توسط یکی از سربازها زخمی شده بود و به سختی خودش را به همسرش «ورنر» رساند. پیش از مرگ سینتیا، ورنر به او قول داد که ویکتور را با جادوی سیاه آشنا نکند و از آن دور نگه دارد.
ورنر همسرش را در قبر گمنامی دفن کرد تا «بارون» و افرادش متوجه چیزی نشوند. با این حالف بقیهی افراد قبیله از جادوی سینتیا ترسیده بودند و به رهبری «بوریس» که دوست صمیمی ورنر بود، سعی داشتند آنها را بیرون کنند. ویکتور نیز از این شایعات باخبر شد و تهدیدشان کرد که اگر بیرون انداخته شوند، جادوی مادرش را یاد گرفته و انتقام خواهد گرفت.
پس از مرگ سینتیا، قبیله در حال حرکت باقی ماند. کودکان از ویکتور دوری میکردند، اما او دوستی نزدیک به نام «والریا» داشت. والریا تنها شخصی بود که ویکتور را میخنداند و ویکتور از کودکی قصد داشت با او ازدواج کند.
با اینکه قبیله مخفیانه به ادامهی زندگی ادامه میداد، شهرت ورنر به عنوان درمانگر بسیار زیاد بود. در یازده سالگی ویکتور، بارونس لاتویریا سرطان بدخیمی گرفت و بارون به دنبال ورنر برای درمان او بود. ورنر که میدانست د ر صورت شکست در درمان بارونس به قتل خواهد رسید، همراه با ویکتور پا به فرار گذاشت. آنها چند روز موفق به فرار شدند، اما در نهایت به علت شرایط سخت جوی، ورنر در تلاش برای زنده نگه داشتن ویکتور، یخ زد و مرد.
پس از مرگ پدرش، ویکتور سرد و عصبی شد، از دوستیاش با والریا کنار کشید و قسم خورد که از بارون و افرادش انتقام بگیرد. او در وسایل پدرش، گنجینهی اشیاء جادویی مادرش را پیدا کرد و به واقعی بودن شایعات ساحرگی مادرش پی برد. ویکتور متوجه شد که اگر مادرش با شیطانها عهد بسته، روحش نیز به جهنم رفته و خودش را صرف پیدا کردن راهی برای آزاد کردن مادرش کرد.
ویکتور از نبوغ ساخت دستگاههای مکانیکی خود استفاده و آن را با مطالعات خودش از دنیای جادو ترکیب کرد و از مردمش در برابر بارون و سربازانش محافظت کرد. زمانی که به شانزده سالگی رسید، موفق شد تا رهبری قبیله را به عهده بگیرد و از آنجایی که از همه باهوشتر و زیرکتر بود، خود را در جایگاه حقیقی خود میدید. آوازهی او به دوردست رسید و ارتش ایالات متحده در ازای ساختن سلاح، او را به دانشگاه «امپایر استیت» فرستاد.
دانشگاه
در اولین روز دانشگاه، «رید ریچاردز» تلاش کرد تا با ویکتور گرم بگیرد؛ چراکه متوجه اشتیاق مشترک میان آنها برای ارتقای علم شد. ویکتور به شکل محکمی او را رد کرد و رید ریچاردز در نهایت با «بن گریم» (که بعدا «د ثینگ» لقب میگیرد) هماتاقی شد.
این دو بحثهای داغی در کلاس داشتند و چندین بازی شطرنج بسیار حساس را پشت سر گذاشتند، ولی به طور کلی از هم فاصله گرفتند. طبق داستان «کتابهای دووم»، ویکتور سه سال در داشنگاه امپایر استیت بود و در این سه سال، وقت آزاد خود را صرف پروژهی شخصیاش کرد: دستگاهی که پرتالی به جهنم باز کند و روح مادرش را نجات دهد. رید ریچاردز نیز متوجه این موضوع شد و با این بهانه که ویکتور ممکن بود موجوداتی را از ابعاد دیگر رها کند، در کار ویکتور سرک کشید. ریچاردز به او گفت که در معادلات مشکلتی وجود دارد، ولی ویکتور بدون گوش دادن او را بیرون انداخت.
حادثه
ماهیت دقیق حادثهی ویکتور و نتایجش بارها به اشکال مختلف تعریف شدهاند. در کمیک شمارهی پنج چهار شگفتانگیز تنها گفته میشود که ویکتور نیروهایی فراتر از کنترلش را احضار میکند و او را باندپیچی شده پس از انفجار نشان میدهد. کمیک شمارهی دوم از سری سالانهی چهار شگفتانگیز دخالت رید ریچاردز و غلط بودن معادلات را حذف کرد. در نسخهی اریجینال «استن لی»، ویکتور به شدت زخمی شده؛ اما دیگر نویسندگان از ایدهی «جک کربی» الهام گرفتند که زخم صورت ویکتور، جزئی بود اما سطحی بودن دیدگاه و غرورش اجازه نمیداد آن را نشان دهد. «جان بیرن» در دههی هشتاد میلادی از هر دوی این ایدهها بهره برد و در داستان او، زخم حادثه بهخاطر داغ بودن ماسک دووم هنگام پوشیدن وخیمتر شد.
کتابهای دووم اما به همان قدرتهای غیرقابل کنترل رجوع میکند. در این داستان، ویکتور درگاهی به جهنم باز و توجه شیطانی را جلب میکند که حملهور شدنش به انفجاری بزرگ ختم میشود. با اینکه در ابتدا این داستان منطقی نیست، از زاویهی دید ویکتور کاملا درست به نظر میرسد. این اتفاقات از بیرون در کسری از ثانیه رخ میدهند و همانند انفجاری معمولی به نظر میرسند. زخمهای ابتدایی صورت دووم شیطانی هستند و به این علت است که هیچ تکنولوژی یا جادویی توانایی ترمیم آنها را ندارد. همچنین شیطانی بودن این زخمها، عجلهی دووم برای پوشیدن ماسک جادویی را بیشتر میکند. دووم سالها خودش را مقصر این واقعه میبیند، اما با گذشت زمان و بازنویسی خاطرات به شکل دلخواه، در برخی داستانها «رید ریچاردز» را مقصر این شکست میداند.
عواقب بعدی
پس از این حادثه، ویکتور از دانشگاه اخراج شد، تمام سلاحهایی که برای ایالات متحده ساخته بود را نابود کرد و در اروپای شرقی ناپدید شد. کابوسهای جهنم او را شکنجه میکردند و در این مدتف او به دنبال اختراعاتی رفت که از خواب جلوگیری کنند. «ک گ ب» نیز برای استخدام او اقدام میکند اما چیزی برای راضی کردن او ندارد.
در این موقعیت است که والریا، دوست و معشوقهی کودکی او به کمک طالعبین قبیله، ویکتور را پیدا میکند. آنها برای مدتی با هم زندگی میکنند و ویکتور حتی زخمهایش را به والریا نشان میهد. همهی اینها نشانههای بهبود احساسی برای او هستند.
ک گ ب برمیگردد و مشخص میشود که طالعبین قبیله توسط آنها مکان ویکتور را میدانسته و هماکنون میتوانند از والریا به عنوان گروگان علیه او استفاده کنند. ویکتور توسط مرد بیخانمانی نجات پیدا میکند. این مرد از طرف انجمن مرتاضها آمده تا ببیند ویگتور رهبر پیشگویی شدهی آنها هست یا نه. مرد در مبارزه میمیرد و والریا از دووم خواهش میکند تا به لاتویریا برگردد، ولی ویکتور به «تبت» میرود تا سرنوشت خود را دنبال کند.
زره دکتر دووم
ویکتور معبد کهن در تبت را پیدا کرد و پنج سال از عمر خود را صرف یادگیری جادو و ترکیب آن با تکنولوژی کرد تا جایی که از استادان خود پیشی گرفت. تنهایی و احترام مرتاضها موجب بیشتر شدن غرور ویکتور شد و فاصلهی او را با انسانهای دیگر بیش از پیش کرد.
هنگامی که ویکتور توجهش را مججدا به دنیای بیرون منعطف کرد، متوجه شد بارونی که پدر و مادرش را کشته بود به مقام پادشاهی لاتویریا دست پیدا کرده و رید ریچاردز هم جامعهی علمی را بهدست گرفته و لقب «باهوشترین فرد جهان» را کسب کرده. این مسئله موجب شد که اشتباه خود را در تصادف بزرگش نادیده بگیرد و ریچاردز را مقصر تمام اشتباهات بداند.
ویکتور به کمک مرتاضها زرهی ساخت که هم از جادو و هم از تکنولوژی بهره ببرد و هرگز آسیب پذیر نباشد. او اعلام کرد که شخصیتی فراتر از درد و ضعف احساسی دارد و دیگر انسانی شکننده و میرا نیست، بلکه تنها «دکتر دووم» است.
ویکتور با خشم و انگیزهای سهمگین به لاتویریا برگشت و مردم را قانع کرد تا علیه بارون قیام کنند. بارون به قتل رسید و دو پسرش فرار کردند؛ اما ویکتور رباتی از پسر بارون ساخته بود که تاج را به او اهدا کند و اینگونه دووم پادشاه لاتویریا شد.
کمیک Secret Wars و نقش دکتر دووم
کمیک Secret Wars در چندین قسمت داستان دنیایی به نام Battleworld را تعریف میکند که از تکههای دنیاها و واقعیتهای مختلف مارول تشکیل شده. در این دنیا، ابرقهرمانان مختلف دنیای مارول که هر کدام به روش متفاوتی به این واقعیت آمدهاند، با یکدیگر میجنگند و دکتر دووم در بتلورلد حکمرانی میکند. این جهان در اصلب برای نجات دنیاهای دنبال نابودی شکل گرفته و یکی از بهترین وقایع دنیای کمیکهای مارول محسوب میشود.
دکتر دووم در این کمیک سعی دارد نقش نجاتدهندهی مولتیورس را ایفا کند. او برای نجات دادن حداقل بخشی از دنیاهای در حال نابودی، بخشی از آنها را به بتلورلد آورده و همراه با دکتر استرنج و گروهی از «ثورها» که نقش پلیس را دارند، این جهان را اداره میکند.
این داستان و بقیهی ماجراهایی که به Secret Wars ختم میشوند، بهخوبی نشان میدهند چرا دکتر دووم یکی از بهترین ویلنهای خلق شده در کمیک بوک است. ویکتور وان دووم در این واقعه، هوش و زیرکی خود را به بهترین نحو ممکن نشان میدهد و با توجه به سرگذشت و انگیزهاش، درگیرکنندهترین و قابل درکترین ویلن مارول میشود.
نتیجهگیری
دکتر دووم یکی از سرسختترین شخصیتهای دنیای سینمایی مارول محسوب میشود که با توجه به مسائلی که پشت سر گذاشته، قابل درک میشود. او را با تونی استارک بسیار مقایسه کردهاند و ویکتور را استارکی میدانند که گذشتهی بسیار تاریکی داشته. در کمیکها نیز جای او و آیرون من عوض شده. دووم هرگز شکست را نمیپذیرد و حتی در سختترین و جانفرساترین شرایط دست از تلاش برای رسیدن به اهدافش نمیکشد.
در دنیای سینمایی مارول، «رابرت داونی جونیور» که قبلا تونی استارک بود، نقش ویکتور وان دووم را ایفا میکند و هنوز مشخص نیست که این داستان بهطور دقیق در کدام جهت روایت خواهد شد، اما دلایل زیادی برای منطقی بودن این انتخاب وجود دارد. بازی او در فیلم «اپنهایمر» کریستوفر نولان به عنوان دانشمندی که سعی دارد بهترین باشد ولی رقبای بهتری دارد، یکی از عوامل تأثیرگذار در این انتخاب بوده. چراکه دووم همیشه نسبت به «رید ریچاردز» حسادت میورزد و سعی دارد او را شکست دهد.
همچنین، تأثیر این شخصیت در آیندهی دنیای سینمایی مارول بسیار زیاد خواهد بود و داستانهای زیادی با این وقایع آغاز خواهند شد و چه بازیگری بهتر از رابرت داونی جونیور تا این تأثیر زیاد را بگذارد. اگر کمیکهای سیکرت وارز را نخواندهاید، آنها را به شدت توصیه میکنیم.